ازجنس سکوت

ساخت وبلاگ

امکانات وب

برای شادی روح عزیزانی که دربینمان نیستن و اهل بیت پیامبر وفرج اقا امام زمان یک صلوات

دوست دارم قدر اينکه تنهاييهامو در کنج ديوار و اشکهايم را با فرش زير پام تقيسيم کردم
دوست دارم قدر اين که عشقت تو قلبمه تازماني که نفس ميکشم 
دوست دارم قدر اين که يادت تو ذهنمه تا زماني که حافظم ياري کنه
چه حس غريبيه عاشقانه ها را با هم تقسيم ميکنيم حتي اگه فقط يه رويا  باشه باز م دوست دارم
منتي نيست حتي اگه  فراموشم کني چرا که باز م دوست دارم
دوست دارم قدر اين که بدون خداحافظي رفتي  تاازم محافظت کني 
دوست دارم قدر اين که به پشت سرت نگاه نکردي تا اشکهايم  سد راه خوشبختيت نشه
دوست دارم قدر اين که تماشاي نگاه دوخته شده ام به قدم هاي استواري که براي گذشتن از من سر از پا نميشناختن برميداشتي 
د وست دارم قدر اين که با همه ابراز علاقه خالصانه اي که داشتم نتونستم جلوي رفتنت که مثل عبور  خش خش برگهاي پاييزي بود رابگيرم
عشق واژه بينظيريه براي دوست داشتن تو  وحتي بعد اين همه مدت وقتي فکرت تو خيالم مياد طپش قلب موسيقي تصويرت ميشه تا توراعاشقانه تر تجسم کنم
دوست دارم قدر اينکه هر گز فراموشت نميکنم تا زماني که خيالم به واقعيت تو پيوند بخوره عزيزم

ازجنس سکوت...
ما را در سایت ازجنس سکوت دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : رضا skoot بازدید : 96 تاريخ : سه شنبه 3 آذر 1394 ساعت: 11:30

حس کينه دارم بيترديد زخمي رو گونه دارم گلايه از روز گار دارم 

زبانم بند امده از بي رحمي روزگار 

چه نفرت انگيزن ادمهايي که سيماي  دروني خبيث و چهره ظاهريشان  با با ماسک عدالت ميپوشانند

گردش روز گار فقط  نمک به زخمهاي  کهنه  ميپاشد  تا از ياد نروند  وفراموش نشوند 

ميگن عاشقانه ها را بايد تقسيم کرد  عشق کيلويي چنده

 قلبم داغ داره  از درد  بي درموني  از سينه ام ميخواد  کنده بشه 

نميدونم توهمه  يا روياي صادقانه  ارشيو ذهنم  قادر به  ساختن واژه هاي رمانتيک ديگه  نيست

اين روزا دنبال معرفت هستم  بيزارم  از اين تعبير  که ميخوان  دلسوزي  يا ترحم کنن

من همچون تک درختي در صحرا هستم که برگ هايش را به خشم باد سپرد و ريشه اش را تو دل خاک جا گذاشت

همه دلخوشيم  رسيدن قاصدک بود که خبر از ديدار تو ميداد  اما تو ديگه نيستي و چهره ام  تا جان در بدن  دارم غمگين خواهد بود   

ازجنس سکوت...
ما را در سایت ازجنس سکوت دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : رضا skoot بازدید : 149 تاريخ : پنجشنبه 14 آبان 1394 ساعت: 8:27

مينويسم دل نوشته هايم را کف شنهاي ساحل وچه غم انگيزه  اب شور دريا ميشوره اين حس بيقراريهامو 

گريستم به حال خودم  چرا که دست نوازشي نيست به سويم

نگاهم خيره ماند به افق  غروب دريا وصداي مرغان دريايي پيچيده  تو گوشم 

وبا زوزه ي باد ميگذره اين ثانيه هاي زندگيم

من بي تو تنها شدم بهت قول قول داده بودم بعد رفتنت  تنهاييهامو با گذر زمان قسمت نکنم 

اما همانطور که قبلا گفته بودم براي من عشق مجدد محاله

با ياداوري لحظات خوش  در کنار هم بودن  وداع با شکوهي  در ذهنم  تجسم ميکنم 

اميدوارم  تمام لحظات زندگي ات بدون من رويايي باشه 

شاد باش  وتوي گرد وغبار  دلنوشته هايم  پي من نگرد

خدانگه دار عزيزم 

ازجنس سکوت...
ما را در سایت ازجنس سکوت دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : رضا skoot بازدید : 175 تاريخ : پنجشنبه 14 آبان 1394 ساعت: 8:26

در حاشیه ساحل بی انگیزه به انتظار غروب ایستاده ام

کاش میشد موجهای خروشان که بر سطح دریا متلاطمن بغض منو در هم میشکستند 

حرفهای حبس شده در سینه ام را ه گلومو بسته و اجازه تنفس بهم نمیده

خسته ام از این ادما که برای انها فقط سنگ سبور  دلهای شکسته و غم زده شان بودمتا سبک بشن 

اما کسی نیست برای یک بار هم که شده پای در دو دل  من بدون کنایه وقضاوت و غرور بشینه

این روزا هوای دلم ابریه و حرف نزدن وسکوت کردن برام عادی شده 

حلقه اشک در چشمانم جمع شده و گریه بی تفاوت به حال من را ه خود شو میره 

بی صدا در تاریکی  و ظلمت شب  وبا سکوت فریاد میزنم

روحم یخ زده از سردی رفتار ادمها اگه مهربون باشی میگن دیوانه ای اگه سخت و جدی باشی میگن  از خود راضی هستی 

 

خدایا دلم اروم نمیگیره مثل همیشه به این لحظه که میرسم میگم نقطه سر خط یه روز جدید دیگه ای را با نام و یاد خدای مهربان که برای دلهای شکسته هیچ وقت بهانه نمیاورد اغاز میکنم

 

ازجنس سکوت...
ما را در سایت ازجنس سکوت دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : رضا skoot بازدید : 231 تاريخ : سه شنبه 20 مرداد 1394 ساعت: 15:00

دلم لرزید دیگه نمیشناسمت  سنگینی نگاهت اوار شده رو سرم 

حس گریه دارم گلایه از روزگار دارم

میخوام توی شعرام لای تک تک واژهایش گم بشم خاطره بشم

عمق فاجعه را ببین که تیزی نگاهت که با نوک پیکان لبه برند هاش  که قلبمو نشونه گرفته احساسش مییکنم 

با دل وجون ابراز علاقه کردم اما پشت غرورت پنهان شدی و احساسم ونادیده گرفتی 

پوز خند زدی به حال دگر گون من و کنایه زدی که چقدر سست عنصر هستم 

در این لحظه از پروردگار خواستم چشمامو ببندم ودیگه صصدای قلبم و هم نشنوم 

خودم با خودم غریبه شدم وقتی ندای درونیم از من پرسید 

عشق دل سنگ واب میکند پس خودتو نباز 

بی تردید تلنگر واژه ای بود که جرقه عشق را در من شعله ور کرد 

سماجت من در ابراز محبت وانکار تو با سپر غرورت بی سابقه بود 

اما جادوی عشق روزنه امید ر ادر تو زنده کرد وحصار غرور را درهم شکست  ودوست داشتن را سر لوحه قرار داد 

بی تر دید تلنگر واژ های بود که جرقه عشق را در من شعله ور کرد 

ازجنس سکوت...
ما را در سایت ازجنس سکوت دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : رضا skoot بازدید : 123 تاريخ : سه شنبه 20 مرداد 1394 ساعت: 14:48

ذهن پریشون من یاد وخاطرات تو را داره از یاد میبره

بخت واقبال من با تیرگی روز گار  پیوندی جدا ناشدنی از هم هستن 

سایه شوم حصرت حک شده به دل چرکینم که غبار پلیدی جای محبت وگرفتهو اجازه تنفس به این ذهن خسته درمانده وپیکر بی جانم نمیده

دلم اشوبه تصور نمیکردم رویای من زیر چتر نگاهت خیس بشه 

در تنهایی خود شکستم بدونه روز نه ای از امید وقتی از ته دل گفتی شایسته تو نیستم

اه دلم یخ زده از سردی نگاهت وچه سخته که چشمای بارونی من منتظر لبخند همیشه بهاری تو است

از سر دلتنگی سیل اشکهایم بدون مانع بر روی گونه هایم جاری میشن

نفس عمیق کشیدم  تا بغض صدامو فریاد باد به گوشت نرسونه

تا با خیال راحت فراموشم کنی وفکر وخیال اوار نشه رو سرت 

تو گذشته لا به لای خاطره های غبار گرفته پی تو میگردم

دلم گرفته حصرت یه عمر بی وفایی رو پیشونیم حک شده 

مثل همیشه در این رویا ته کو چه بم بست اسم تو نوشته تا فراموشم نشه 

تعبیر این رویای  خفته در برق چشمات نهفته 

ازجنس سکوت...
ما را در سایت ازجنس سکوت دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : رضا skoot بازدید : 138 تاريخ : سه شنبه 20 مرداد 1394 ساعت: 14:37

فاصله عشقت را ازمن گرفت اما بیخیال

قلبم از طپش ایستاد که حرف از جدایی زدی

نگو که جدایی اخرین واژه است نگو که دل از من بریدی

به همین سادگی با ورق زدن  برگی از صفحه روزگار فراموشم کردی

میدونم که میدونی عاشقت بودم اما معشوقه خوبی نبودی

نمیدونم لابه لای خاطره های گذشته دنبال چی میگردی که اینطور حراسون لحظه های از یاد رفته شدی

خیال کردی منو از ذهنت پاک کنی   تو خواب وبیداری  این کابوس های تلخ میگذرن از حال دگرکون تو

میدونم از عشق بیزاری و بذر تنفر دردلت جونه زده

اما تا یاد نگیری عشق درونت وازاد کنی وجادوی عشق را با تمام لطافت هایی که دارد لمسش کنی 

نمیتونی از این کابوس دل بکنی 

ازجنس سکوت...
ما را در سایت ازجنس سکوت دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : رضا skoot بازدید : 179 تاريخ : چهارشنبه 27 خرداد 1394 ساعت: 15:55

یه بار دیگه تو خیالم دستام وبگیر 

بدونم تا دنیا دنیاست در کنارم میمونی حتی اگه خیال باشه

با اینکه رویام واقعیت نداره نمیخوام از خیال تو دربیام

لحظه قشنگیه دست تو توی دستای من انگار دنیا را بهم دا دن 

حضور تو در کنار من یه نعمته و با تو چه زود زمان میگذره 

از یاد میبرم غم وغصه هران چیزی که فرصت فکر کردن به تو را از من میگیره

میخوام همیارم و هم رازم باشی ودر قاب زندگی در کنارمن باشی

دست در دست هم قدم زنان در امتداد خورشید پیش به سوی اینده بریم

فوق العاده است قلب من برای عشق تو میطپه 

چه زیباست ثانیه های زندگیم درکنار تو هستم

پرید م از خواب وقتی از من فاصله گرفتی و دستات ورها کردی

با اینکه خوابم واقعیت نداره  اما رویای شیرینی بود

وطعم شیرنیش همان دلتنگی برای تو بود

ازجنس سکوت...
ما را در سایت ازجنس سکوت دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : رضا skoot بازدید : 117 تاريخ : چهارشنبه 27 خرداد 1394 ساعت: 15:47

دلتنگ روزهای از یاد رفته شده ام 

 از صمیم قلب به ارزوهای از یاد رفته که با قایق کاغذی  بر اب روان جوی که با وزش باد در امتداد افق حرکت میکند میاندیشم

در  خیال کودکانه ام نمیگنجید که با دور شدن این قایق باور هایم این گونه دچار تغییر وتحول شوند

تصور این که با حر کت کردنش موانعی هم وجود دارد حتی به ذهنم هم خطور نمیکرد

به سادگی چشم بر هم زدن جای خاطره با هوس های درونی پر کردی 

از نگاه حق به جانب تو خاطره گذشته های دوری است که باید زیر خروار ها قلب بی احساس مدفون شود 

خاطره ها اگر چه تلخ هستن  اما فرا موش کردنشون تمام وجودمان دچار مرگ تدریجی میشود

سقوط یک خاطره دلتنگی ها را و عشق و احساس را به قلبی چر کین وسنگ دل تبدیل میکند 

خدا به امید فردایی که خاطره های تلخ را از یاد نبریم وخاطره ای شیرین را بسازیم که شما برایمان از پیش تعیین کردین 

ازجنس سکوت...
ما را در سایت ازجنس سکوت دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : رضا skoot بازدید : 142 تاريخ : چهارشنبه 27 خرداد 1394 ساعت: 15:39

از من پرسیدی چرا دراین  اتاق تاریک با پنجره ای رو به اسمان در کنج دیوار پیله ای به دور خود  تنیده ام 

 

از من پرسیدی چرا از روشنایی بیزارم وبا طلوع افتاب قهر کرده ام

از من پرسیدی رنگ مهتاب ودیده ام واسمان پر از ستاره را تجسم کردم

از من پرسیدی پیام پرستو که خبر از امدن  بهار را با نجوای خود زمزمه میکند شنیده ام

از من پرسیدی روی سنگ فرش پیاده رو زیر باران بهاری با کسی قدم زنده ام

از من پرسیدی توی جنگل با دیدن خلقت خداوند  وشگفتی هایش  از شدت خوشحالی تا توان داشتم دویده ام 

از من پرسیدی صدای شر شر اب که ملودی ارمش بخش این طبیعت  بکر را نوازش میدهد با لذت گوش داده ام

از من پرسیدی نسیم صبح گاهی لزره به اندامم انداخته  و روحم را جلا داده

بااندکی تامل از من هیچ نپرسیدی ومهر سکوت این اتاق و در هم شکستی و پرده به کنار زدی  و روشنایی افتاب بر روی پیله ای که به دور خود تنیده بودم بر خود کرد و مرا همچون  پروانه ای  که از پیله خود خارج میشود من هم از درونم رها شدم 

ازجنس سکوت...
ما را در سایت ازجنس سکوت دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : رضا skoot بازدید : 170 تاريخ : چهارشنبه 27 خرداد 1394 ساعت: 15:30