دوست دارم قدر اينکه تنهاييهامو در کنج ديوار و اشکهايم را با فرش زير پام تقيسيم کردم
دوست دارم قدر اين که عشقت تو قلبمه تازماني که نفس ميکشم
دوست دارم قدر اين که يادت تو ذهنمه تا زماني که حافظم ياري کنه
چه حس غريبيه عاشقانه ها را با هم تقسيم ميکنيم حتي اگه فقط يه رويا باشه باز م دوست دارم
منتي نيست حتي اگه فراموشم کني چرا که باز م دوست دارم
دوست دارم قدر اين که بدون خداحافظي رفتي تاازم محافظت کني
دوست دارم قدر اين که به پشت سرت نگاه نکردي تا اشکهايم سد راه خوشبختيت نشه
دوست دارم قدر اين که تماشاي نگاه دوخته شده ام به قدم هاي استواري که براي گذشتن از من سر از پا نميشناختن برميداشتي
د وست دارم قدر اين که با همه ابراز علاقه خالصانه اي که داشتم نتونستم جلوي رفتنت که مثل عبور خش خش برگهاي پاييزي بود رابگيرم
عشق واژه بينظيريه براي دوست داشتن تو وحتي بعد اين همه مدت وقتي فکرت تو خيالم مياد طپش قلب موسيقي تصويرت ميشه تا توراعاشقانه تر تجسم کنم
دوست دارم قدر اينکه هر گز فراموشت نميکنم تا زماني که خيالم به واقعيت تو پيوند بخوره عزيزم
برچسب : نویسنده : رضا skoot بازدید : 96
حس کينه دارم بيترديد زخمي رو گونه دارم گلايه از روز گار دارم
زبانم بند امده از بي رحمي روزگار
چه نفرت انگيزن ادمهايي که سيماي دروني خبيث و چهره ظاهريشان با با ماسک عدالت ميپوشانند
گردش روز گار فقط نمک به زخمهاي کهنه ميپاشد تا از ياد نروند وفراموش نشوند
ميگن عاشقانه ها را بايد تقسيم کرد عشق کيلويي چنده
قلبم داغ داره از درد بي درموني از سينه ام ميخواد کنده بشه
نميدونم توهمه يا روياي صادقانه ارشيو ذهنم قادر به ساختن واژه هاي رمانتيک ديگه نيست
اين روزا دنبال معرفت هستم بيزارم از اين تعبير که ميخوان دلسوزي يا ترحم کنن
من همچون تک درختي در صحرا هستم که برگ هايش را به خشم باد سپرد و ريشه اش را تو دل خاک جا گذاشت
همه دلخوشيم رسيدن قاصدک بود که خبر از ديدار تو ميداد اما تو ديگه نيستي و چهره ام تا جان در بدن دارم غمگين خواهد بود
ازجنس سکوت...برچسب : نویسنده : رضا skoot بازدید : 149
مينويسم دل نوشته هايم را کف شنهاي ساحل وچه غم انگيزه اب شور دريا ميشوره اين حس بيقراريهامو
گريستم به حال خودم چرا که دست نوازشي نيست به سويم
نگاهم خيره ماند به افق غروب دريا وصداي مرغان دريايي پيچيده تو گوشم
وبا زوزه ي باد ميگذره اين ثانيه هاي زندگيم
من بي تو تنها شدم بهت قول قول داده بودم بعد رفتنت تنهاييهامو با گذر زمان قسمت نکنم
اما همانطور که قبلا گفته بودم براي من عشق مجدد محاله
با ياداوري لحظات خوش در کنار هم بودن وداع با شکوهي در ذهنم تجسم ميکنم
اميدوارم تمام لحظات زندگي ات بدون من رويايي باشه
شاد باش وتوي گرد وغبار دلنوشته هايم پي من نگرد
خدانگه دار عزيزم
ازجنس سکوت...برچسب : نویسنده : رضا skoot بازدید : 175
در حاشیه ساحل بی انگیزه به انتظار غروب ایستاده ام
کاش میشد موجهای خروشان که بر سطح دریا متلاطمن بغض منو در هم میشکستند
حرفهای حبس شده در سینه ام را ه گلومو بسته و اجازه تنفس بهم نمیده
خسته ام از این ادما که برای انها فقط سنگ سبور دلهای شکسته و غم زده شان بودمتا سبک بشن
اما کسی نیست برای یک بار هم که شده پای در دو دل من بدون کنایه وقضاوت و غرور بشینه
این روزا هوای دلم ابریه و حرف نزدن وسکوت کردن برام عادی شده
حلقه اشک در چشمانم جمع شده و گریه بی تفاوت به حال من را ه خود شو میره
بی صدا در تاریکی و ظلمت شب وبا سکوت فریاد میزنم
روحم یخ زده از سردی رفتار ادمها اگه مهربون باشی میگن دیوانه ای اگه سخت و جدی باشی میگن از خود راضی هستی
خدایا دلم اروم نمیگیره مثل همیشه به این لحظه که میرسم میگم نقطه سر خط یه روز جدید دیگه ای را با نام و یاد خدای مهربان که برای دلهای شکسته هیچ وقت بهانه نمیاورد اغاز میکنم
ازجنس سکوت...
برچسب : نویسنده : رضا skoot بازدید : 231
دلم لرزید دیگه نمیشناسمت سنگینی نگاهت اوار شده رو سرم
حس گریه دارم گلایه از روزگار دارم
میخوام توی شعرام لای تک تک واژهایش گم بشم خاطره بشم
عمق فاجعه را ببین که تیزی نگاهت که با نوک پیکان لبه برند هاش که قلبمو نشونه گرفته احساسش مییکنم
با دل وجون ابراز علاقه کردم اما پشت غرورت پنهان شدی و احساسم ونادیده گرفتی
پوز خند زدی به حال دگر گون من و کنایه زدی که چقدر سست عنصر هستم
در این لحظه از پروردگار خواستم چشمامو ببندم ودیگه صصدای قلبم و هم نشنوم
خودم با خودم غریبه شدم وقتی ندای درونیم از من پرسید
عشق دل سنگ واب میکند پس خودتو نباز
بی تردید تلنگر واژه ای بود که جرقه عشق را در من شعله ور کرد
سماجت من در ابراز محبت وانکار تو با سپر غرورت بی سابقه بود
اما جادوی عشق روزنه امید ر ادر تو زنده کرد وحصار غرور را درهم شکست ودوست داشتن را سر لوحه قرار داد
بی تر دید تلنگر واژ های بود که جرقه عشق را در من شعله ور کرد
ازجنس سکوت...برچسب : نویسنده : رضا skoot بازدید : 123
ذهن پریشون من یاد وخاطرات تو را داره از یاد میبره
بخت واقبال من با تیرگی روز گار پیوندی جدا ناشدنی از هم هستن
سایه شوم حصرت حک شده به دل چرکینم که غبار پلیدی جای محبت وگرفتهو اجازه تنفس به این ذهن خسته درمانده وپیکر بی جانم نمیده
دلم اشوبه تصور نمیکردم رویای من زیر چتر نگاهت خیس بشه
در تنهایی خود شکستم بدونه روز نه ای از امید وقتی از ته دل گفتی شایسته تو نیستم
اه دلم یخ زده از سردی نگاهت وچه سخته که چشمای بارونی من منتظر لبخند همیشه بهاری تو است
از سر دلتنگی سیل اشکهایم بدون مانع بر روی گونه هایم جاری میشن
نفس عمیق کشیدم تا بغض صدامو فریاد باد به گوشت نرسونه
تا با خیال راحت فراموشم کنی وفکر وخیال اوار نشه رو سرت
تو گذشته لا به لای خاطره های غبار گرفته پی تو میگردم
دلم گرفته حصرت یه عمر بی وفایی رو پیشونیم حک شده
مثل همیشه در این رویا ته کو چه بم بست اسم تو نوشته تا فراموشم نشه
تعبیر این رویای خفته در برق چشمات نهفته
ازجنس سکوت...برچسب : نویسنده : رضا skoot بازدید : 138
فاصله عشقت را ازمن گرفت اما بیخیال
قلبم از طپش ایستاد که حرف از جدایی زدی
نگو که جدایی اخرین واژه است نگو که دل از من بریدی
به همین سادگی با ورق زدن برگی از صفحه روزگار فراموشم کردی
میدونم که میدونی عاشقت بودم اما معشوقه خوبی نبودی
نمیدونم لابه لای خاطره های گذشته دنبال چی میگردی که اینطور حراسون لحظه های از یاد رفته شدی
خیال کردی منو از ذهنت پاک کنی تو خواب وبیداری این کابوس های تلخ میگذرن از حال دگرکون تو
میدونم از عشق بیزاری و بذر تنفر دردلت جونه زده
اما تا یاد نگیری عشق درونت وازاد کنی وجادوی عشق را با تمام لطافت هایی که دارد لمسش کنی
نمیتونی از این کابوس دل بکنی
ازجنس سکوت...برچسب : نویسنده : رضا skoot بازدید : 179
یه بار دیگه تو خیالم دستام وبگیر
بدونم تا دنیا دنیاست در کنارم میمونی حتی اگه خیال باشه
با اینکه رویام واقعیت نداره نمیخوام از خیال تو دربیام
لحظه قشنگیه دست تو توی دستای من انگار دنیا را بهم دا دن
حضور تو در کنار من یه نعمته و با تو چه زود زمان میگذره
از یاد میبرم غم وغصه هران چیزی که فرصت فکر کردن به تو را از من میگیره
میخوام همیارم و هم رازم باشی ودر قاب زندگی در کنارمن باشی
دست در دست هم قدم زنان در امتداد خورشید پیش به سوی اینده بریم
فوق العاده است قلب من برای عشق تو میطپه
چه زیباست ثانیه های زندگیم درکنار تو هستم
پرید م از خواب وقتی از من فاصله گرفتی و دستات ورها کردی
با اینکه خوابم واقعیت نداره اما رویای شیرینی بود
وطعم شیرنیش همان دلتنگی برای تو بود
ازجنس سکوت...برچسب : نویسنده : رضا skoot بازدید : 117
دلتنگ روزهای از یاد رفته شده ام
از صمیم قلب به ارزوهای از یاد رفته که با قایق کاغذی بر اب روان جوی که با وزش باد در امتداد افق حرکت میکند میاندیشم
در خیال کودکانه ام نمیگنجید که با دور شدن این قایق باور هایم این گونه دچار تغییر وتحول شوند
تصور این که با حر کت کردنش موانعی هم وجود دارد حتی به ذهنم هم خطور نمیکرد
به سادگی چشم بر هم زدن جای خاطره با هوس های درونی پر کردی
از نگاه حق به جانب تو خاطره گذشته های دوری است که باید زیر خروار ها قلب بی احساس مدفون شود
خاطره ها اگر چه تلخ هستن اما فرا موش کردنشون تمام وجودمان دچار مرگ تدریجی میشود
سقوط یک خاطره دلتنگی ها را و عشق و احساس را به قلبی چر کین وسنگ دل تبدیل میکند
خدا به امید فردایی که خاطره های تلخ را از یاد نبریم وخاطره ای شیرین را بسازیم که شما برایمان از پیش تعیین کردین
ازجنس سکوت...برچسب : نویسنده : رضا skoot بازدید : 142
از من پرسیدی چرا دراین اتاق تاریک با پنجره ای رو به اسمان در کنج دیوار پیله ای به دور خود تنیده ام
از من پرسیدی چرا از روشنایی بیزارم وبا طلوع افتاب قهر کرده ام
از من پرسیدی رنگ مهتاب ودیده ام واسمان پر از ستاره را تجسم کردم
از من پرسیدی پیام پرستو که خبر از امدن بهار را با نجوای خود زمزمه میکند شنیده ام
از من پرسیدی روی سنگ فرش پیاده رو زیر باران بهاری با کسی قدم زنده ام
از من پرسیدی توی جنگل با دیدن خلقت خداوند وشگفتی هایش از شدت خوشحالی تا توان داشتم دویده ام
از من پرسیدی صدای شر شر اب که ملودی ارمش بخش این طبیعت بکر را نوازش میدهد با لذت گوش داده ام
از من پرسیدی نسیم صبح گاهی لزره به اندامم انداخته و روحم را جلا داده
بااندکی تامل از من هیچ نپرسیدی ومهر سکوت این اتاق و در هم شکستی و پرده به کنار زدی و روشنایی افتاب بر روی پیله ای که به دور خود تنیده بودم بر خود کرد و مرا همچون پروانه ای که از پیله خود خارج میشود من هم از درونم رها شدم
ازجنس سکوت...برچسب : نویسنده : رضا skoot بازدید : 170